« کاوه ی دادخواه» 1- وقتی که جمشید مغرور شد و خود را خدا خواند شکست خورد و اوضاع دگرگون شد.(تغییر کرد.) 2- آن انسان سخن گو (نکته گوی) باهوش بسیار زیبا گفته: زمانی که به قدرت رسیدی بیشتر خداوند را عبادت کن و بنده ی او باش.(به فرامین او عمل کن) 3- هر کس که نسبت به خداند ناسپاسی کند از همه چیز و همه کس می ترسد و ضربه می خورد. 4- روزگار جمشید تیره و تار شد و از پادشاهی برکنار شد. 1- رسم و آیین نیکی و فرزانگی از بین رفت و جای آن را بدی و ظلم فرا گرفت. 2- علم و هنر جای خود را به مکر و حیله داد. راستی و درستی جای خود را به دروغ و ریا داد. 3- انسانهای دیو سیرت دست به انجام هر عمل بدی می زدند و درباره ی نیکی و خوبی فقط مخفیانه سخن گفته می شد. 4- ضحاک کاری جز بدی ،کشتن، غارت و سوزاندن بلد نبود. 1- ناگهان از جلوی بارگاه شاه فریاد دادخواهی فردی به گوش رسید. 2- فرد ستم دیده را نزد شاه بردند و او را در کنار بزرگان مجلس شاه نشاندند. 3- پادشاه با خشم به او گفت که: بگو ببینم چه کسی به تو ظلم و ستم کرده. 4- فریاد کشید و در حالی که دست به سر کوبید گفت از شاه ستم دیده ام و من کاوه ی دادخواه هستم. 5- من آهنگری هستم که به هیچ کس ضرر و زیان نمی رسانم ولی شاه به من ظلم و ستم کرده. 6- تو شاهی یا اژدهایی باید در این مورد داوری و قضاوت شود. 7- اگر تو پادشاه هفت کشور هستی پس چرا ما باید این همه رنج و سختی بکشیم. 8- باید به خاطر این اعمالت به من حساب پس بدهی تا اینکه مردم جهان شگفت زده شوند. 9- باشد که در موقع حساب پس دادن به من بگویی که چرا فرزند من را می خواهی بکشی. 10- چرا می خواهی مغز فرزندان من را خوراک مارهایت کنی. 1- زمانی که کاوه استشهاد نامه را خواند فورا روبه بزرگان مجلس ضحاک کرد. 2- فریاد برآورد؛ ای حامیان ضحاک دیو صفت و ای کسانی که از خدای جهان نمی ترسید 3- همه ی شما با او هم رای شده اید و در آتش دوزخ گرفتار خواهید شد. 4- من این استشهاد نامه را امضاء نمی کنم و از پادشاه هم هیچ ترسی ندارم. 5- کاوه فریاد کشید و در حالی که ا ز خشم و عصبانیت می لرزید استشهاد نامه را پاره کرد و زیر پا انداخت. 6- به همراه فرزند عزیز خود در حالی که فریاد می کشید از بارگاه ضحاک بیرون رفت. 1- مردم روی بام ها در کوچه ها کسانی که جنگجو بودند. 2- از بالای دیوارها خشت و از روی پشت بام سنگ می انداختند و مردم کوچه با شمشیر و تیرو کمان به مقابله با ضحاک و یارانش پرداختند. 3- مانند باران که از ابر سیاه می بارد سنگ و خشت از آسمان می بارید و بر ضحاک و یارانش فرود می آمد. 4- جوانان شهر و پیران جنگ آزموده . 5- به لشکر فریدون پیوستند و ضحاک نیرنگباز را رها کردند.
نظرات شما عزیزان: